معنی پز، فیس

حل جدول

پز ، فیس

افاده


پز، فیس

افاده


فیس

افاده و غرور.

افاده

فدراسیون جهانی اسکی

افاده، غرور

لغت نامه دهخدا

فیس

فیس. (اِ) کلاه سرخ ترکمانان عثمانی. (یادداشت مؤلف).

فیس. (اِ) تکبر. غرور. افاده. (فرهنگ فارسی معین). عجب. کبر. بطر. (یادداشت مؤلف). لاف زدن. خودستایی. (یادداشت دیگر).


پز

پز. [پ َ] (نف مرخم) مخفف پزنده و این لفظ چون مزید مؤخردر آخر بسیاری از کلمات درآید: آجرپز. آشپز. آهک پز.پاچه پز. پی تی پز. پلوپز. چای پز. چلوپز. حلواپز. حلیم پز. خاصه پز. خرجی پز. خرده پز. خشت پز. خشکه پز. خوراک پز. خوردی پز. دست پز. دستی پز. دیزی پز. دیگ پز (طباخ). شُله پز. شیره پز. شیرینی پز. صابون پز. فرنی پز. قابلمه پز.قلیه پز (قلاء). کاشی پز. کباب پز. کله پز. کوزه پز. کوفته پز. کیپاپز. گچ پز. گِردَه پز. گنده پز. لواش پز. مزدی پز. هریسه پز. یخنی پز. || (ن مف مرخم) پخته: ناپز. نیم پز. || در بعض کلمات مرکبه بمعنی به آب پخته آید چون آب پز: تخم مرغ آب پز. گوشت آب پز. || (اِ مص) گاه بصورت مصدر استعمال شود: پخت و پز. || (فعل امر) امر است از پختن.
- امثال:
آنقدر بپز که بتوانی بخوری.


فیس کردن

فیس کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) افاده کردن. کبر نمودن. خودنمایی. لاف زدن. (یادداشت مؤلف). رجوع به فیس شود.

گویش مازندرانی

فیس

خودپسندی و فیس، صدای بیرون آمدن باد از سوراخی کوچک

مترادف و متضاد زبان فارسی

فیس

افاده، پز، تبختر، تفرعن، تکبر


پز

شکل، سرووضع، لباس، وضع، افاده، تبختر، تظاهر، خودنمایی، فیس

فرهنگ معین

فیس

(اِ.) (عا.) تکبر، غرور.

فرهنگ عمید

فیس

ناز،
غرور، تکبر، افاده،

معادل ابجد

پز، فیس

159

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری